به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ سرزمین کهنسال و تاریخی ایران، همواره مسافران و سیاحان بسیاری را به خود جلب کرده و تاکنون صدها مقاله و رساله و کتاب در این باب توسط آنان انتشار یافته است. هر کدامشان از دیدگاه خاص خود امور جاری ما را دریافتهاند. گاه بعضی از این روایات شباهتی هم با آنچه ما بودهایم نداشته و گاه نیز چه بسیار نکات و دقایقی در خصوصیات اخلاقی و اجتماعی ما شناختهاند که خود غافل بودهایم. سفرنامهها یکی از منابع این قبیل آگاهیهاست.
این کتاب براساس سه دوره مسافرت به شرق فراهم شده است و در دو بخش تنظیم شده است. سه فصل نخست شامل خاطرات و تجربیات در مناطق ناامن کردستان و هفده بخش دیگر بهطور اعم به ایران مربوط خواهد بود. در این کتاب مسیر حرکت از روی نقشه ضمیمه مشخص است. یادداشتهایی که فصول مختلف از روی آنها تنظیم شده با دقت تمام تجدیدنظر شده است و تا آنجا که ممکن بوده مورد رسیدگی و اصلح قرار گرفته است.
در مقدمه کتاب آمده است: «اگر مولف در ارائه یک مطالعه جالب و کامل از زندگی متنوع شرقی توفیق چندانی نیافته است، تنها به این علت است که به قول معروف طبیب محرم اسرار است و تا حدود امکان لبهای طبیب باید مهر و موم باشد. با این ترتیب پرواضح است که نویسنده ترجیح میدهد حتی داستانی بیمزه و بیروح را بیان کند تا اینکه اطلاعات و اسراری که با تکیه بر اعتبار و اعتماد حرفهاش به دست آورده افشا کند.»
اولین اتاق جراحی ایران
این کتاب پس از مقدمه مترجم به کرد و همسایه نسطوریاش، در میان راهزنان کردستان، شرایط زندگی در طول مرزهای ایران و ترکیه، به طرف تهران، پایتخت شاه، حومه تهران، تبریز و ولایات غربی، قم، سلطانآباد و همدان، وضع جغرافیایی و تأثیر آن بر مردم، زبان، مذهب و فلسفه در ایران، زندگی در میان اعزه و اعیان، در میان مستمندان، میسیونهای پزشکی در ایران، میسیونهای آمریکایی و تحولات اجتماعی ایران، تجارت، صنایع و قوانین، حکومت ایران، قتل ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و مشروطه، محمدعلی میرزا (شاه) و تحولات سیاسی در ایران و جنبش ترقیخواهانه میپردازد.
دکتر ج. گ. ویشارد به سال 1891 برای خدمات پزشکی به مناطق مختلف کردستان رفته که تفصیل آن در سه بخش اول این کتاب آمده است. میسیون آمریکایی به سال ۱۸۸۷ (۱۲۶۶ شمسی) زمینی در تهران برای تأسیس مریضخانه خریداری کرده بود که ناصرالدینشاه هم نسبت به این اقدام علاقه زیادی از خود نشان داد. پس فرمان مبنی بر اجازه ساختمان صادر کرد. اما این فرمان شامل شرایطی بود که قبول آن برای میسیون میسر نبود. از جمله شرایط یکی این بود که مؤذنی از طرف بیمارستان استخدام شود که در ساعتهای معین مردم را به نماز و عیادت بیماران دعوت کند و نیز تأکید داشت که زنان در بیمارستان پذیرفته نشوند. صدور این فرمان باعث شد که تأسیس بیمارستان چند سالی به تعویق افتد. بالاخره امینالدوله نخستوزیر به اطباء اطمینان داد که حاضر است فرمان شاه را ملغی ساخته، خود مسئولیت کامل عدم اطاعت از آن را برعهده گیرد.
با این توافقها از آمریکا تقاضا شد که پزشک قابلی برای اداره بیمارستان استخدام و به تهران اعزام شود. در پاسخ آن درخواست دکتر ویشارد پس از دو سال خدمات طبی در مغرب ایران به پایتخت انتقال یافت. بیمارستان امریکایی در تهران در پائیز سال ۱۸۸۳ رسما به دست این طبیب گشایش یافت. از این تاریخ امور مریضخانه به طرز رضایتبخشی اداره شد و شاه نیز از خدماتی که توسط آنان انجام میگرفت، تقدیر کرد. مهارت زیادی که دکتر ویشارد در امور پزشکی، خاصه در جراحی داشت، اعتبار بیمارستان را در انظار مردم بالا برد. این طبیب علاوه بر اداره بیمارستان، کلاسی نیز برای تربیت اطباء ایرانی تاسیس کرد.
در سال 1904 بیماری وبا مجدداً در ایران شیوع یافت. برای مبارزه با آن، میسیون پزشکی از ایرانیانی که توانایی داشتند، استمداد کرد و آنان نیز به قدر توانایی خویش از هیچگونه کمک و همراهی دریغ نکردند. برای مداوای بیماران سه مرکز در تهران و یکی در تجریش دایر شد. دکتر ویشارد رسالهای نوشت و اقداماتی را که برای پیشگیری از این بیماری ضرورت داشت، به تفصیل توضیح داد. کارکنان میسیون با گاریهایی که اجاره کرده بودند، در کوچههای شهر در جستجو بودند و بیماران را به مراکز طبی انتقال میدادند. پس از چندی بیمارستان امریکایی در همدان، رشت، مشهد، کرمانشاه و تبریز نیز گشایش یافت. دکتر ویشارد تا سال ۱۹۱۰ (۱۲۸۹ شمسی) در تهران خدمت کرد، که در آن سال از طرف میسیون متقاعد شد و به امریکا بازگشت.
ویشارد «در معاینات پزشکی و سرکشی به بیماران، برخی دانشجویان را سهیم کرده و با خود میبرده است تا از نزدیک تجربه کنند و ظرافتهای کار را دریابند. همچنین جزوههایی برای آشنا شدن مردم با بیماری و نحوه مصون ماندنشان منتشر کرد که در روزنامه وقایع الاتفاقیه هم اعلان میشده است. اگر در شهرستانی بیمارانی بودند و احتیاج به کمک داشتند، از دانشجویان مطلع و افراد آگاه، بدان محل روانه میکرد و تا حد توان به آنان کمک میرساند. نخستین سالن تشریح و کالبدشکافی و اولین تجربه بیهوش کردن بیماران برای مرحله جراحی را نیز او با موفقیت انجام داد و هم بیرون آوردن سنگ مثانه و عمل موفقیتآمیز توسط او صورت گرفت.
سالهای زندگی در میان گروههای مختلف ایرانی به او فرصت مناسبی داد که فارسی را بهخوبی فرا گیرد و به مرحلهای رسید که آموزش دروس پزشکی را به زبان فارسی انجام داد؛ زندگی در سرزمینی پرماجرا و متنوع با شرایط فرهنگی متفاوت از محصولات گرمسیری و سردسیری و تنوع نژادها و قبایل گوناگون و سلیقههای مختلف... او که معلم طب و جراحی بود، در امور اجتماعی و توسعه هم نقشی داشت. حتی چغندرقند را به ایران آورد و کاشت و فعالیت در این زمینه را سامان داد.
بیمارستان میسیونری آمریکایی
در بخشی از کتاب آمده است: «به یاد دارم روزی وارد یکی از این جماعتها شدم و مهمان کشیشی بودم. به من گفت هر چه کتاب در دنیا وجود دارد مطالعه کرده است. از او سوال کردم گمان میکند چند کتاب در دنیا وجود دارد. جواب داد سه کتاب موجود است و بعد با غرور مرا به طرف کتابخانهاش هدایت کرد. در دهکدهای دیگر فقط یک کتاب وجود داشت، اما کشیش بیشترین استفاده را از آن میکرد. سه شاگرد داشت و برای درس دادن به آنها کتاب را روی زمین در جلو راهب قرار میداد، یک پسر سمت راست، یکی سمت چپ و دیگری روبهروی معلمش نشسته بودند. این نفر سوم آموخته بود که کتاب را وارونه بخواند و میگفت خواندن کتاب از هر طرف دیگر برایش مشکل است.»
یکی از خدمات مریضخانه او، به داد مردم رسیدن در وبای سال ۱۹۰۴ بود که روایت آن، شاید یکی از مهمترین فرازهای این کتاب باشد: «در سال وبایی ۱۹۰۴ مریضخانه بزرگ ما در شرق تهران، که انواع گوناگون بیماران را میپذیرفت، به وباییها اختصاص یافت و خانهای را در غرب تهران برای سایر بیماران در نظر گرفتیم و یک محل هم در شمیران بنیاد یافت. این سه مرکز و همچنین پزشکخانهای که در بخش یهودینشین شهر قرار داشت، یک ماه بدون وقفه شب و روز در تلاش بودند و بالاخره تا حدودی شیوع بیماری کنترل شد.
برای اجرای چنین طرح حیاتبخشی، کوششهای ما در سه جهت با جدیت دنبال میشد؛ جلوگیری از گسترش بیشتر بیماری، مراقبت دقیق از مبتلایانی که به مریضخانه رو میآوردند و سرکشی و کنترل خانهها ... گشت زدن در شهر برای پیدا کردن و حمل اجساد مبتلایان، یکی از حساسترین اموری بود که انجام میدادیم، که البته از جانب تعداد قلیلی از مردم مورد سرزنش و اعتراض هم قرار گرفتیم. عدهای بر ما خرده میگرفتند که این بلا از جانب خداوند نازل شده است، شما چه کسی هستید که دخالت میکنید، شما نه میتوانید مانع آن بشوید و نه قادر خواهید بود اراده خداوند را تغییر دهید. اما دولت و سایر مقامات متنفذ به شدت از ما جانبداری میکردند و آن زمان که کار ما پایان یافت و برای مردم روشن شد که ما انگیزهای جز خدمت و نوعدوستی نداشتیم تمامی آن انتقادها و ایرادات بدل به گرمترین و صمیمنانهترین قدردانیها و تشکرات شد». (ص 188)
کتاب «بیست سال در ایران: روایت یک زندگی در دوران سه پادشاه قاجار» نوشته جان ویشارد با ترجم علی پیرنیا در 308 صفحه، شمارگان 700 نسخه و بهای از سوی مؤسسه آبی پارسی، پل فیروزه منتشر شد.
نظر شما